اسم اصلی مجنون، قیس بوده است.
خواستگار لیلی بوده است اما پدر لیلی به او جواب رد داده است.
یک بار که لیلی آش می داده است چون میلی با مجنون داشته است ظرف او را شکسته است.
یک بار مجنون سگی از محله ی لیلی را می بیند و آن را احترام می کند.
مجنون دیوار شهری را که لیلی درآن زندگی می کند می بوییده و می بوسیده است.
از مجنون می پرسند کدام شهر دنیا از همه ی شهرها بهتر است؟ می گوید:شهری که لیلی در آن باشد.
لیلی خیلی زیبا نبوده، یک بار کسی که فکر می کرد لیلی خیلی زیباست که مجنون این قدر شیفته ی او شده، وقتی می بیند لیلی قیافه ای معمولی دارد، و این را به لیلی می گوید لیلی پاسخ می دهد که چون تو مجنون نیستی من را این گونه می بینی.
سالها بعد، لیلی به سراغ مجنون می آید تا دیگر برای همیشه با او بماند، اما مجنون می گوید که برو مرا با تو کاری نیست من با خیال لیلی (و در روایت دیگری با لیلی آفرین) سرخوشم.
شما چه شنیده اید؟
موضوع مطلب :