قاصدک پر طلایی(حمیدرضا قدرتی)
09132147634***09190424302****09136931595
. آخرین مطالب آرشیو وبلاگ
با سلام و عرض ادب خدمت بینندگان این وبلاگ.ورود شما را به این وبلاگ خوش آمد میگویم.امیدوارم استفاده کامل را ببرید.برای بهتر شدن این وبلاگ نظرات خود را اعلام کنید. موضوع مطلب : سلام.طاعات و عباداتتون قبول درگاه حق باشه.ماه مبارک رمضان ماهی پر برکت و با فضیلت است که اگر کسی درکش کند میتواند به خیلی چیزها دست بیابد.از تمامی شما دوستان میخواهم که در این ماه مبارک مخصوصا در شبهای قدر اول برای امام زمان و دوم به تمامی بیماران و گرفتارها دعا کنید.به من حقیر هم دعا کنید.التماس دعا موضوع مطلب : با تو آغاز نکردم که روزی به پایان برسانم. موضوع مطلب : خیلی سخت است بدانی هیچوقت به آن کسی که خیلی دوستش داری نخواهی رسید. موضوع مطلب : وقتی تو رفتی شمع روشن شبهایم خاموش شد، پنجره رو به زیبایی و رو به خوشبختی بر رویم بسته شد و چشمه عشق در وجودم خشک خشک شد. وقتی تو رفتی آتش غم دوری و فاصله در وجودم شعله ور شد، آسمان چشمانم ابری و دل گرفته شد و غروب غمگین عشق در آسمان قلبم نشست. وقتی تو رفتی دنیا برایم عذاب شد، و ثانیه ها برایم پر ارزش تر از گذشته شدند. وقتی تو رفتی نگاهم دائم به ثانیه ها و لحظه های زندگی بود تا هر چه زودتر بگذرد و دوباره تو را در کنارم خودم احساس کنم. وقتی تو رفتی همدم من پرندگان شدند و رفیق شب و روز من تنهایی شد. تو که رفتی شهر برایم غربت شد و خانه برایم یک زندان پر از شکنجه و عذاب شد. تو که رفتی چشمانم همیشه در حال بهانه گرفتن بود و دستهایم همیشه لرزان. تو که رفتی هیچ حسی در وجودم نبود و تنها آروزی تو را از خدای خویش داشتم. وقتی تو رفتی هر روز به یاد تو و به فکر تو بودم و هر شب نیز اگر خوابی به این چشمهای خسته من می آمد خواب تو را میدیدم. وقتی تو رفتی تنها به پایان جاده زندگی می اندیشیدم و تنها نگاهم به پایان جاده بود که به تو میرسم و دوباره تو را خواهم دید. تو که رفتی من مانند ساحلی بودم که در کنار دریای پر از تنهایی منتظر امواج محبت تو بودم. وقتی تو رفتی، نام سفر برایم یک کاووس وحشتناک شد و دیگر از هر چه سفر بود نفرت داشتم. تو که رفتی قلمم بر روی کاغذ خیسم تنها از دوری و از رفتن تو مینوشت! تو که رفتی عاشقی برایم پر درد تر و غمگین تر از گذشته شد . وقتی تو رفتی هر زمان که پرستوها بر فراز آسمان دلم پرواز میکردند به آنها می گفتم سلام عاشقانه مرا به تو برسانند و روزی تو را همراه با خود بیاورند. موضوع مطلب : وقتی موضوع رو فهمیدم خیلی تعجب کردم ... به گیله مرد گفتم : آخه فلانی چرا ! سری به تاسف تکون داد و گفت : دوست من چرا تعجب میکنی ؟! شیطان به دنبال آدم کج و کوله که سرتاپاش گناه و تقصیره که راه نمیوفته ! اتفاقاً دنبال آدمهای راست و درسته ! وقتی مغرورت کرد که آدم خیلی مومنی هستی و بهتر از تو دیگه وجود نداره ، وقتی چند تا تعریف از اینور و اونور شنیدی و خودتو باد کردی ، وقتی فقط عیب دیگران رو دیدی و از خودت غافل شدی ، وقتی دو تا التماس دعا شنیدی و فکر کردی خبریه ، در واقع خودت خبر نداری که سر سفره ی شیطان نشستی و سرنوشتی مثل برصیصای عابد و بلعم باعورا رو داری برای خودت مینویسی ... به گیله مرد گفتم : راست گفتی ؛ دزد به آدمی میزنه که ثروت هنگفتی داره و چه ثروتی بالاتر از ایمان ... =============== خدایا عاقبتمون رو ختم به خیر کن و آنی و کمتر از آنی ما رو به خودمون واگذار مکن ... الهی آمین و برحمتک یا ارحم الراحمین منبع یکـ گیله مرد موضوع مطلب : تکیه اش بر دیوار و با تنهاییش سر می کرد، دلش خیلی گرفته بود و تنهایی امانش نمیداد. طاقتش تمام شد و شروع به بد گفتن از خدا کرد، آنقدر گله کرد و بد گفت که خستگی وجودش را فرا گرفت انگار باید در تنهایی خود می سوخت و می ساخت. سر بر زانوهایش گذاشت و دل به تنهاییش سپرد. احساس اینکه هیچکس دردش را نمی فهمد سخت آزارش می داد و در ذهنش حرفهایش را مرور می کرد در میان این افکار، ناگهان! گرمی دستانی را بر شانه هایش حس کرد که با لطافت و مهربانی صدایش می زد: ای عزیزترینم از چه دردمندی؟ و از چه دلت گرفته ؟! مهربانم بگو، هر آنچه را که بر دلت سنگینی می کند بگو.. صدایش خیلی آشنا بود گویی که بارها این صدا را شنیده است، نگاهش را به نگاهش گره زد، باورش نمی شد، انگار تمام عمر در کنارش بود و تمام عمر، او بود که دردهایش را تسکین میداد.. بغض امانش را بریده بود، دگر طاقت نیاورد، سر بر شانه هایش انداخت و تا می توانست گریه کرد و در آغوش گرمش آرام گرفت. گذشت... انگار زندگی جدیدی را آغاز کرده و دوباره امید و نشاط در زندگیش جاری شده. زندگی را آغاز کرد و فراموش کرد آنکه را که همیشه فراموش می کرد. و خدا در حالی که خیسی اشکها را بر شانه هایش حس می کرد همچنان به او لبخند میزد.
موضوع مطلب :
موضوع مطلب :
چه سخت است وصف کسی که معناگر عشق است! مصداق آدمیت! همان کسی که می شنود حرفایی که قلبش را می سوزاند و می بیند دردهایی که امانش را می برد. ولی خود را به نشنیدن میزند، به ندیدن تا پنهان کند زخمهایی را که به خاطر مهربانیش بر جای مانده و پنهان کند، دردهایی را که به خاطر شاد کردن دلی، در سینه اش پنهان مانده!
آری! چه سخت است و چه ماجرای عجیبی دارد، این " عشق! "
موضوع مطلب :
موضوع مطلب : پیوند روزانه پیوندها
لوگو آمار وبلاگ
|