زنها بوی زنا و پریود میدهند
فرشته یا فاحشه
زن در آثار صادق هدایت: بوف کور
"یک زن هوسباز که یک مرد را برای شهوترانی، یکی را برای عشقبازی و یکی را برای شکنجه دادن لازم داشت. گمان نمیکنم که او به این تثلیث هم اکتفا میکرد، ولی مرا قطعا برای شکنجه دادن انتخاب کرده بود."
صادق هدایت - بوف کور
زن در بوف کور به دو صورت حضور دارد. اثیری و لکاته. زن اثیری، فرشته آسا، ساکت و خاموش است. مظهر کمال در زن است. نمادی از زن کامل و دور از دسترس است. لکاته زنده است. او عکسبرگردان اثیری است. حرکت میکند، حرف میزند، «فاسقهای جفت و طاق» دارد. قابل دسترس است. و از شکنجه دادن شوهرش - راوی داستان - لذت میبرد:
"...آن هم چه فاسقهایی که اسمها و القابشان فرق میکند، ولی همه [مانند] شاگردکلهپز بودند. همه آنها را به من ترجیح میداد... میخواستم طرز رفتار، اخلاق و دلربایی را از فاسقهای زنم یاد بگیرم ولی جاکش بدبختی بودم که همه احمقها به ریشم میخندیدند. اصلا چطور میتوانستم رفتار و اخلاق رجالهها را یاد بگیرم؟ حالا میدانم چطور آنها را دوست داشت چون بیحیا، احمق و متعفن بودند... ."
زن اثیری به همان دلیل که مظهر کمال است به عنوان یک انسان وجود خارجی ندارد. او کامل ولی ساکت و بیروح است:
"...برای من اودر عین حال یک زن بود و یک چیزماوراءبشری با خودش داشت. قلبم ایستاد. جلوی نفس خودم را گرفتم. میترسیدم که نفس بکشم و او مانند ابر یا دود ناپدید شود. سکوت او حکم معجزه را داشت مثل این بود که یک دیوار بلورین میان ما کشیده بودند... . ...نه، اسم او را هرگز نخواهم برد. چون دیگر او با آن اندام اثیری، باریک و مهآلود متعلق به این دنیای پست درنده نیست. نه، اسم او را نباید آلوده به چیزهای زمینی بکنم... ."
رجالهها و لکاتهها خوب به هم میآیند. غرض از رجالهها (برخلاف تصور معمول) صرفا عناصر فاسد و ضداجتماعی نیست، بلکه مجموعه کسانی است نه کاملاند، نه (برخلاف راوی داستان) به دنبال کمال میگردند. و یکی از عناصر مهم در تمیز آنان رفتار و تمیلات جنسی آنان است:
"...بدون مقصود معینی از میان کوچهها، بیتکلیف از میان رجالههایی که همه آنها قیافه طماع داشتند و دنبال پول و شهوت میدویدند گذشتم. من احتیاجی به دیدن آنها نداشتم چون یکی از آنها نماینده باقی دیگرشان بود: همه آنها یک دهن بودند که یک مشت روده به دنبال آن آویخته و منتهی به آلتتناسلیشان میشد... ."
وقتی که راوی داستان میشنود که زنش - لکاته - اینک با پیرمردخنزپنزری (که او نیز عکسبرگردانی از خود راوی است) رابطه پیدا کرده چندان ناراحت نمیشود، چون او با همه نقصهایش از زمره رجالهها نیست:
"...ولی رویهمرفته این دفعه از سلیقه زنم بدم نیامد، چون پیرمرد خنزرپنزری یک آدم معمولی لوس و بیمزه مثل این مردهای تخمی که زنهای حشری و احمق را جلب میکنند نبود... ."
فرشته / لکاته یک روی متعالی و یک وجه نفرت انگیز یک زن واحد است. زنی که میتواند یا خوب باشد یا بد. زنی که فقط میتواند یا شوهرش را به آغوش بکشد یا دیگران را. نخستین برخورد ما با او در توصیف راوی از نقاشیهای تکراری و تغییرناپذیرش در روی قلمدانهاست و سپس در منظره پشت خانهاش، هنگامی که از سوراخ بالای رف به خارج مینگرد:
"...پیرمردی قوز کرده زیر درخت سروی نشسته بود و یک دختر جوان - نه، یک فرشته آسمانی - جلو او ایستاده، خم شده بود و با دست راست گل نیلوفری کبودی به او تعارف میکرد... نگاه میکرد بیآنکه نگاه کرده باشد. لبخند مدهوشانه و بیارادهای [یعنی: لبخند ناخودآگاهی] کنار لبش خشک شده بود، مثل این که به فکر شخص غائبی بوده باشد... ."
سپس راوی شرح دقیق و مفصلی از تاثیر وضع ظاهری فرشته یا دختر اثیری میدهد که موجودیت سحرآمیز و فوق بشری او را بخوبی ترسیم میکند:
"...چشمهای مهیب افسونگر، چشمهای که مثل این بود که به انسان سرزنش تلخی میزند. چشمهای ممضطرب ، متعجب، تهدید کننده و وعده دهنده او... این آینه جذاب... چشمهای مورب ترکمنی که یک فروغ ماوراءطبیعی و مست کننده داشت... گونههای برجسته، پیشانی بلند، ابروهای باریک به هم پیوسته، لب شهوتانگیز نیمه باز، لبهایی که مثل این بود که تازه از یک بوسه داغ طولانی جدا شده ولی هنوز سیر نشده بود... لطافت اعضا و بیاعتنایی اثیری حرکاتش از سستی و موقتی بودن او حکایت میکرد. فقط یک دختر رقاص بتکده هند ممکن بود حرکات موزون او را داشته باشد... ."
تاکید راوی بر زیبایی و جذابیت غیر عادی زن اثیری بیشتر به خاطر این است که همان غیر عادی بودن و اثیری بودن او را برساند، چون او نمیتواند باطن او را مسقیما ـ یعنی بر مبنای حواس ظاهری خود ـ توصیف کند. بنابراین شرح شکل و نگاه و لباس او با قضاوتهای غیرمسقیمی از ویژگیهای شخصیاش در میآمیزد تا با توصیف ظاهر او برداشت خود را از باطنش تقویت کرده باشد:
"...حالت افسرده و شادی غمانگیزش نشان میداد که او مانند مردمان معمولی نیست. اصلا خوشگلی او معمولی نبود. او مثل یک منظره افیونی به من جلوه میکرد. او همان حرارت عشقی مهرگیا را در من تولید میکرد. اندام نازک و کشیده با خط متناسبی که از شانه،بازو، رانها و ساقههایش پایین میرفت. لباس چین خوردهای پوشیده بود که قالب و چسب تنش بود. هرگز نمیخواستم او را لمس بکنم، فقط اشعه نامرئیای که از تن ما خارج و به هم آمیخته میشد کافی بود... ."
وقتی که راوی به دنبال او میگردد به این نتیجه میرسد که «او نمیتوانست با چیزهای این دنیا رابطه و وابستگی داشته باشد، مثلا آبی که او گیسوانش را با آن شستشو میداده بایستی از یک چشمه منحصر به فرد ناشناس، و یا غار سحرآمیزی بوده باشد» «او یک وجود برگزیده بود.»
بالاخره بعد از سه ماه یا دوماه و چهار روز فرشته را روی سکوی خانهاش مییابد. زن در حالی که «یک چیز موراء بشری با خودش» دارد و «چشمهای بیاندازه درشت او مثل گوی الماس سیاهی [است] که در اشک انداخته باشند» بدون اینکه یک کلمه حرف بزند، و انگار که «یک دیوار بلورین» بین او و راوی کشیده باشند روی تختخواب دراز میکشد و میمیرد، یا شاید اصلا «مثل اینکه چند روز بود مرده بود.» راوی جسد او را تکه تکه میکند، در چمدان میگذارد، به کمک پیرمرد قوزی دفن میکند، به خانه برمیگردد، تصویری را که از صورت زن کشیده بود با نقش روی گلدان عتیقه مقایسه میکند و میبیند عین یکدیگرند.
با خود فکر میکند که «آیا این نقاش قدیم، نقاشی که روی این کوزه را صدها، شاید هزاران سال، پیش نقاشی کردهبود همدرد من نبود؟» «بالاخره نقاشی خودم را پهلوی نقاشی کوزه» میگذارد، تریاک میکشد، «در یک حالت نیمه خواب و نیمه اغما» فرو میرود، و -چنانکه در فصل پیشین دیدهایم - به تجربه دیگری در روزگار قدیم باز میگردد. و در اینجا قصه اول – یعنی قصه راوی و فرشته - پایان مییابد.
در قصه دوم - قصه راوی و لکاته - راوی پس از آنکه نامی از «زن لکاته» میبرد، بدون این که او را توصیف کند حکایت مادر و پدر / عمویش را از قول دایهاش - شرح میدهد.
به روشنی معلوم است که صادق هدایت از روی عمد لکاته را توصیف نمیکند. پس از کشته شدن زن / لکاته و استحاله راوی به پیرمرد خنزرپنزری قصه دوم پایان میپذیرد و راوی - در حلقه ارتباطی دوم داستان - خود را دوباره در قرن بیستم - درست پس از دفن کردن چمدان حاوی تکههای بدن زن اثیری و بازگشت به خانه - مییابد، و در نتیجه دیگر هیچیک از وجوه زن وجود ندارد که از او صحبتی به میان آید، و لحظهای بعد هم داستان به آخر میرسد.
زن در بوف کور دوگونه است: یا بهشتی است یا دوزخی. یا فرشته است یا فاحشه.
| لینک ثابت | پنجشنبه هفدهم اسفند 1385ساعت 0:45 |
خانه
تماس
آرشیو
لینکپارک
:: یک دختر رویایی، عکس از یلدا ذبیحی شکارچی معروف
:: بوش و فخرآور سرنوشت در هم تافته، واشینگتن پست
:: قرق مشکوک حرم به دستور رییس جمهور شکسته شد
:: انتقاد مشارکت از رهبری، لیبرالها گستاخ میشوند
:: همشهری جوان تعطیل باید گردد، با این عکسهای سخیف و ضدارزشی
:: اسراییل سه واحد اطلاعاتی مختلف دارد: موساد، شینبث و امان
:: پشت پرده انتخاب رییس مجلس خبرگان، بازتاب
:: از جمهوری اسلامی به حکومت اسلامی، دکترینی که مصباح یزدی دنبال میکند
:: چرا حنا اسفندیاری، نمیتواند در تهران کار تحقیقاتی کند، گاردین
:: حاج داوود کریمی خیلی دوست داریم، خداحافظ فرمانده
[ آرشیو لینکپارک ]
بدها
موضوعات
سینما
فرهنگ
زنان
فوتبال
روزها
مونولوگ
شبانه
بیبیسی
رادیو زمانه
زنســتان
پارسیک
صبحانه
رجانیوز
فارس
کیهان
انصار
ads
موضوع مطلب :