سفارش تبلیغ
صبا ویژن
قاصدک پر طلایی(حمیدرضا قدرتی)
09132147634***09190424302****09136931595
گروه طراحی قالب من گروه طراحی قالب من گروه طراحی قالب من گروه طراحی قالب من گروه طراحی قالب من
.


مردم می گویند، ” آدم های خوب را پیدا کنید و بدها را رها کنید.” اما باید اینگونه باشد، ” خوبی را در آدم ها پیدا کنید و بدی آن ها را نادیده بگیرید. ” هیچکس کامل نیست********دنیا هم به آدمهای خوش بین نیاز دارد هم به آدمهای بد بین چون افراد خوش بین هواپیما میسازند،افراد بدبین چتر نجات!
آرشیو وبلاگ

لطیفه های ادبی 1

 

?ـ .شخصی نزد طبیبی رفت و گفت : دردی دارم آن راعلاج کن
طبیب پرسید  چه دردی داری ؟
مریض گفت : چند روز است که موی من درد می کند!
طبیب پرسید : امروز چه خورده ای ؟
مریض گفت : نان و یخ!
طبیب گفت : سبحان الله  نه دردت به درد آدمیان می ماند و نه غذایت به غذای عالمیان!

 

?ـ پیرزنی در آینه نگاه می کرد دید چشم هایش گود رفته , صورتش چین خورده و رنگش پریده است
با خود گفت: معلوم میشود دیگر مثل قبلاً آینه نمی سازند!

 

?ـ عبید زاکانی در رساله ی دلگشا از فواید پس گردنی می نویسد:
پس گردنی فضیلتش آن است که حسن خلق می آورد , خمار از سر به در می کند , بد رامان
را رام  می سازد و ترش رویان را منبسط می سازد و دیگران را می خنداند , خواب از چشم 
می رباید و رگ های گردن را استوار می سازد !! 

 

لطیفه های ادبی 2

 

1- یکی از افسران خارجی به ناپئون گفت : ما برای کسب شرف و فرانسوی ها برای پول جنگ میکنند .
ناپلئون گفت : بله ؛ انسان همیشه طالب چیزی است که ندارد !

 

2 - یکی از دانشمندان گوش بزرگ و درازی داشت ، شخصی از راه استهزاء و مسخره به او گفت : گوش های شما برای یک انسان دراز است .
دانشمند گفت : بله ؛ گوش های شما هم برای یک جثه ی یک الاغ کوتاه است .

 

3 - صاحت منصبی از جنگ بر گشته بود ، از او پرسیدند : در این جنگ شما چه کردید ؟
گفت : هر دو پای یک نفر دشمن را از قوزک بریدم .

گفتند : چرا سرش را نبریدی ؟
گفت : سرش را کس دیگری بریده بود

 

لطیفه های ادبی 3

 

1 - حسودی شب در خواب دید که با حاتم طائی رو برو شده است و از او طلب کمکی کرد . حاتم گفت هرچه از من بخواهی به تو خواهم داد به شرط آنکه دو برابر آن را به همسایه ات بدهم ، حال هرچه می خواهی بگو . حسود کمی فکر کرد و گفت حالا که هرچه به من می دهی و دو برابرش را نصیب همسایه ام می کنی از تو می خواهم که یک چشم مرا کور کنی !

2 - انیشتین روزی به چارلی چاپلین نابغه ی سینمایی گفت : آنچه که باعث شهرت عظیم تو شده است و در همه جای دنیا تو را می شناسند این است که با حرکات تو همه زبان تو را می فهمند .
چارلی در جواب گفت : برعکس من ، آنچه که باعث شهرت فراوان تو شده این است که اغلب مردم حرف های تو را نمی فهمند !

3 - روزی مظفرالدین شاه قاجار وارد مجلسی می شد ، جلوی در ورودی دو نفر مأمور ایستاده بودند ، شاه روی به یکی از آن ها کرده و پرسید : اسم تو چیست ؟
مأمور گفت : قربانعلی .
پرسید : این چیه که در دست داری ؟
گفت : اسلحه است .
شاه گفت : باید از آن به خوبی مواظبت کنی ، این تفنگ مثل مادر توست .
بعد شاه از دیگری پرسید : نام این چیه ؟
مأمور دوم گفت : قربان این مارد قربانعلی است .

4 - سر کلاس درس جغرافیا معلم رو به یکی از بچه ها کرد و گفت : احمد بگو ببینم که نصف النهار یعنی چه ؟
احمد گفت : آقا اجازه نصف النهار یعنی شام !
معلم گفت : احمد ! یعنی چه ؟
احمد گفت : آقا اجازه ، مادرم نصف نهار را برای شام نگه می داره تا بخوریم !!

5 - بر سر سفره ای ناگهان صاحبخانه دید که در یک بشقاب مگسی افتاده است .
آشپز را صدا کرد و در اوج عصبانیت گفت : مگر ندیدی مگس توی آش افتاده است ؟
آشپز با کمال سادگی و وقار گفت : ای آقا ! مگر یک مگس چقدر می تواند آش بخورد .

6 - در هیاهوی فرضیه ی نسبیت - روزی در شهر نیویورک مسافری از راننده ی اتوبوس می پرسد : آیا میدان واشنگتن تا اینجا دور است یا نزدیک ؟
راننده جواب می دهد : طبق اظهارات انیشتین کلمه ی دور مفهوم نسبی دارد . بستگی به این دارد که شما عجله داشته باشید یا خیر !!

 

 

لطیفه های ادبی 4

 

1 - شخصی در مراسم ختم پدرش در حالی که از شرکت کنندگان در مراسم ختم تشکر می کرد ، گفت : دوستان خوبم نمی دانم چطور از شما تشکر کنم . انشاءالله در فوت پدرتان جبران خواهم کرد .

 

2 - پروفسور کم حافظه وارد خانه شد و کفش های خود را گذاشت داخل یخچال ، کتش را به لوستر آویزان کرد و لیوان را آب کرد که بخورد اما آب را از پنجره بیرون ریخت  . شخصی که در بیرون در حال عبور بود ، آب بر سر و صوتش ریخت و گفت : ای عمو مگر مرض داری آب را می ریزی بیرون ؟
پروفسور  گفت : خیلی می بخشید من نمی دانستم که شما در لیوان هستید !

 

3 - شخصی هفت تیری پیدا کرد و آن را به نزد ملا برده و از او پرسید :
ملا جان بگو این چیست ؟
ملا نگاهی به هفت تیر انداخت و گفت :
این چپق فرنگی است .
مرد خوشحال شد و آن را به دهان برد و خواست بکشد که ناگهان تیری در رفت ودودی بلند شد و مرد بیچاره نقش بر زمین گشت .
ملا نگاهی به جسد بی جان مرد انداخت و گفت : (( عجب توتون خوبی توی چپق بود تا یک پک کشید ، افتاد ! ))

 

4 - جوانی دارای زنی بد اخلاق بود و ناچار هر روز او را کتک می زد . زن شکایت شوهر را پیش پدر برد . پدر نیز او را کتک بیشتری زد و روانه ی خانه ی شوهر نموده و گفت : حالا برو به داماد بگو که اگر تو دختر مرا کتک زدی ، من هم تلافی نموده ودر عوض زن تو را کتک زدم !

 

5 - اولی : هفته ی پیش یک شاخه ی درخت به چشم زن من خورد و سه هزار تومان خرج روی دستم گذاشت .
دومی : برو خدا راشکر کن . هفته ی پیش یک دستبند طلا به چشم زن من خورد و هفتاد هزار تومان خرج روی دستم گذاشت !

 

لطیفه های ادبی 5

 

1 _ شبی ملانصرالدین خواب دید که کسی 9 دینار به او می دهد ، اما او اصرار می کند که 10 دینار بدهد که عدد تمام باشد . در این وقت ، از خواب بیدار شد و چیزی در دستش ندید . پشیمان شد و چشم هایش را بست و گفت : (( باشد ، همان 9 دینار را بده ، قبول دارم . ))

 

2 _ کسی از خط برناردشاو ایراد گرفت که خط شما هم مثل خط موریس نقّاد معروف تئاتر ناخواناست . شاو گفت : بله فقط یک اختلاف در میان است و آن اینکه آنچه موریس می نویسد حتی پس از چاپ هم قابل خواندن نیست ولی مال من پس از چاپ خواندنی است .

 

3 _ روانشناسی درباره ی نقص عقل می گفت : انسان غالباً سعی می کند از ناحیه ای که نقص دارد پیشرفت کند و به جبران آن بپردازد مثلاً کسی که چشمش خوب نمی بیند می کوشد نقاش شود . کسی که فقیر است می کوشد میلیونر شود . . . در اینجا کسی حرف او را قطع کرد و پرسید در این صورت آیا شخص ناقص العقل نمی کوشد روانشناس شود !

 

4 _ جوانی پیش پدر خود رفت و گفت : پدر یادت هست که می گفتی اولین دفعه ای که ماشین پدرت را سوار شدی ، تصادف کردی وماشین خرد شد .
گفت : بله ، به یاد دارم .
گفت : باز هم به یاد داری که همیشه به من می گفتی ، تاریخ تکرار می شود ؟
گفت : آن را هم به یاد دارم . مقصودت چیست ؟
گفت : امروز باز هم تاریخ تکرار شد .

 

5 _ یک منتقد ادبی از نویسنده ای پرسید : شما از اصطلاح خلأ دردناک زیاد استفاده می کنید . مگه ممکنه چیزی هم خالی باشه هم دردناک ؟ نویسنده گفت : عجیبه ! مگه شما تا حالا سردرد نگفرته اید ؟!!

 




موضوع مطلب :

سه شنبه 87 آذر 12 :: 5:0 صبح

امکانات جانبی




جدیدترین قالبهای بلاگفا


جدیدترین کدهای موزیک برای وبلاگ

چت روم فارسی

ابزار پرش به بالا

پیوندها
لوگو
مردم می گویند، ” آدم های خوب را پیدا کنید و بدها را رها کنید.”
اما باید اینگونه باشد، ” خوبی را در آدم ها پیدا کنید و بدی آن ها را نادیده بگیرید. ”
هیچکس کامل نیست********دنیا هم به آدمهای خوش بین نیاز دارد هم به آدمهای بد بین چون افراد خوش بین هواپیما میسازند،افراد بدبین چتر نجات!
آمار وبلاگ
  • بازدید امروز: 26
  • بازدید دیروز: 31
  • کل بازدیدها: 348041

جدیدترین قالبهای بلاگفا


جدیدترین کدهای موزیک برای وبلاگ